۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.


ترجمه ارغوان از شعری از رفیف زیاده، شاعر و فعال فلسطینی، و ویدیوی دکلمه وی به همراه زیرنویس فارسی


امروز، بدن من قتل‌عامی بود، تلویزیونی‌شده.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت، که آنقدر لبریز از آمار و ارقام باشند که ازپسِ «پاسخ‌های سنجیده» بر بیایند.

‎و من انگلیسی‌ام را خوب یادگرفتم و قطعنامه‌های سازمان ملل‌ام را از بر کردم.

‎با این همه، او از من پرسید: خانم زیاده، فکر نمی‌کنید اگر به کودکانتان این‌همه نفرت نیاموزید همه‌چیز درست می‌شود؟

‎مکث.

‎در خودم دنبال قدرتی میگردم که صبور نگه‌ام دارد.

‎اما صبر آن‌ چیزی نیست که بر زبانم جاری می‌شود آن‌ لحظه‌ که بمب‌ها بر روی غزه فرو می‌ریزند.

صبر از من گریخته است.

‎مکث. لبخند.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎رفیف، یادت باشد که لبخند بزنی.

‎مکث.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما فلسطینی‌ها، از همان هنگام که آن‌ها آخرین آسمان را اشغال کردند زندگی را درس می‌دهیم.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، بعد از آنکه آنها دیوار‌های شهرک‌های اشغالی و آپارتاید خود را ساخته‌اند.

‎بعد از آخرین آسمان‌ها.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎اما امروز، بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده که باید در سرتیتر خبرها و تعدادکلماتِ مجاز جا می‌گرفت.

‎«و به ما فقط یک داستان بده.»

‎«یک داستان انسانی.»

‎«میدونی، این موضوع، سیاسی نیست.»

‎«ما فقط می‌خواهیم به آدما از تو‌ و مردمت بگیم.»

‎«پس به ما یک داستانِ انسانی بده.»

‎«اون کلمه‌های «آپارتاید» و «اِشغال» رو به کار نبر.»

‎«این موضوع، سیاسی نیست.»

‎«تو باید به من به عنوان یک خبرنگار کمک کنی تا کمکت کنم داستانت را بگویی.»

‎«داستانی که سیاسی نیست‫.»‬

‎امروز، بدن من قتل‌عامی‌بود تلویزیونی‌شده.

‎«چطوره داستان زنی در غزه رو به ما بدی که به دارو احتیاج داره؟»

‎خود تو چه‌طور؟

‎آیا آنقدر اندامِ استخوان‌شکسته داری که خورشید را بپوشاند؟

‎کشتگانت را به من تحویل بده و سیاهه‌ نام‌هایشان را در هزار و دویست کلمه بگنجان.

‎امروز، بدن من قتل‌عامی‌بود تلویزیونی‌شده.

‎که باید در سرتیتر خبرها و تعداد کلمات مجاز جا می‌گرفت و آنهایی را که به خون تروریست‌ها بی‌تفاوت شده‌اند تکان می‌داد.

‎اما آنها دلشان سوخت.

‎دلشان برای گاوهای وارداتی غزه سوخت.

‎پس، آمار و قطع‌نامه‌های سازمان ملل را تحویلشان می‌دهم. و محکوم می‌کنیم و اظهار تأسف می‌کنیم و نمی‌پذیریم.

‎و اینها دو جبهه‌ی برابر نیستند: اِشغال‌گر و اِشغالی.

‎و صد کشتهِ، دویست کشته، و هزار کشته.

‎و در میان این جنایات جنگی و قتل‌عا‌م‌ها کلمات را بیرون می‌ریزم و لبخند می‌زنم «غیر اگزوتیک.»  لبخند. «غیر تروریست.»

‎و دوباره می‌شمارم و می‌شمارم، صد کشته، دویست کشته، یک هزار کشته.

‎آیا کسی آنجا هست؟

‎آیا کسی صدای من را خواهد شنید؟

‎ای‌کاش می‌توانستم بر بدن‌هایشان زار بزنم.

‎ای‌کاش می‌توانستم پابرهنه در همه اردو‌گاه‌های پناهندگان بدوم و همه کودکان را در آغوش‌ بگیرم، گوش‌هایشان را بپوشانم که صدای بمب تا آخر عمر در گوش‌هایشان نپیچد، آنگونه که برای من می‌پیچد.

‎امروز بدن من قتل‌عامی بود تلویزیونی‌شده.

‎و بگذارید همین جا به شما بگویم قطع‌نامه‌های بین‌اللملی شما هرگز هیچ‌کاری دراین‌باره نکرده‌اند.

‎و هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری نیست که بتواند، هرچه قدر هم انگلیسی‌ام خوب شود، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری، هیچ سرتیتری آن‌ها را زنده نخواهد کرد.

‎هیچ‌ سرتیتری اینها را درست نخواهد کرد.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما زندگی را درس می‌دهیم، آقا.

‎ما فلسطینی‌ها، هر روز صبح بیدار می‌شویم تا به بقیه دنیا زندگی را درس بدهیم، آقا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر